نگاهی به...
شیشه ای میشکند!!! یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟؟؟ مادر میگوید:شاید این رفع بلاست!!! یک نفر زمزمه کرد، باد سر وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه پنجره را زود شکست، کاش آنشب که دلم؛؛؛ مثل آن شیشه مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر میداشت... مرهمی بر دل تنگم میشد... اما آنشب دیدم، هیچکس هیچ نگفت... غصه ام را نشنید... از خودم میپرسم؟؟؟ آیا ارزش قلب من، از شیشه پنجره هم کمتر است؟؟؟ دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نه پرسید چرا؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
شیشه ای میشکند...
Power By:
LoxBlog.Com |